فـــــــــــرهنـــــــــگ لـــــــــغـتهــا
نـیــــــــــــاز بــــــــه ویــــــــــــرایـــــــش دارنــــــــــد
بـــــــــرای مــــــــــعنی دلـتـــــــــــنـگی
احتــــــــیـاج بــه ایــنـــــــــهــمـه کـلــــــــــمه نـــــــــــیـســت,
دلتنـــــــــــگی یــــــــــــعنـــی
تــــــــــــــو . . .

تو نبودی دل به دل راهی نداشت
از خیال عشق آگاهی نداشت
تو نباشی تا قیامت بی کسم
در تمام زندگی دلواپسم
آرزو کن با من که اگر خواست زمستان برود گرمی ِ دست ِ تو اما باشد آرزو کن با من “ما” ی ما ” من” نشود سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود . . .

در خلوت من نگاه سبزت جاری ست
این قسمت بی تو بودنم اجباری ست
افسوس نمی شود کنارت باشم
بی تو هر ثانیه و لحظه من تکراریست
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشهی عشق
قهرمانان را بیدار کند
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟
با آنکه ز ما یاد نکردی..
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده ازمن «بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این ی ک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس . . .
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده ی عشق بی عدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود . . .
گرچه از فاصله ی ماه ز من دورتری ولی انگاه همین جا و همین دور و بری ماه می تابد و انگار تویی می خندی باد می آید و انگار تویی می گذری . . .
حس و حالم خوش نیست * همه چی داغونه * یکی باید باشه * تو رو برگردونه
گم و گورم دورم * گیج و ویجم خستم * بس که پایه پلکمو * به دل در بستم
پشت سر بیرونه * روبرو دیواره * داره از ابر سیاه * دردسر می باره
دل مغرور اما * دست و پا نمی زنه *سنگ از آسمون بیاد * صخره جا نمی زنه
چشماتو به روم نبند * خدا چشمش بازه * زندگی این آینه هاش * آدم رو می سازه
مرغ عشق فخر فروشي نکن ...
معشوق تو نيز به لطف قفس است که وفادار مانده ... !
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک
گاهی انتظار...
این سهم چشم های من است.
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
سكوت...
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان!
این روزها
دلم اصرار دارد فریاد بزند!
اما من جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!
این روزها
من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام !
تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود
صفحه قبل 1 صفحه بعد